پنجشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۹۶

ارمغانِ کمونیست ها برای جنوب



گفتگوی رادیویِ ملی آمریکا با پروفسور رابین کِلی[1]
ترجمه فرهاد مرادی

مایکل مارتین: امروز می خواهیم درباره [نقش] کمونیست ها در جنبش حقوق مدنی [آمریکا] بشنویم. این مبحث، از آغازِ فعالیت بر روی مسئله برابری، مبحثی حساس بوده است؛ آن هم به خاطر آنکه فعال های برابری طلب را به طور مکرر کمونیست فرض کرده اند – اگر چه بخشی از آنها نیز کمونیست بوده اند. «رابین کِلی» - نویسنده کتابِ «داس و چکش: کمونیست های آلاباما در دوران رکودِ بزرگ» - به همین خاطر به ما ملحق شده است. کتابِ وی [در واقع] مستندسازیِ تلاش کمونیست هاست برای به دست آمدنِ امنیت نژادی و برابری اقتصادی و سیاسی. کِلی در دانشگاهِ جنوب کالیفرنیا «تاریخ و مطالعات آمریکا» تدریس می کند و کرسی تاریخ آمریکا در دانشگاه آکسفورد برای این سال تحصیلی در اختیار وی قرار گرفته است.


رابین! به برنامه ما خوش آمدی و از اینکه به ما پیوسته ای سپاسگزارم!


رابین کِلی: ممنونم مایکل، حضور در این برنامه فرصتی مغتنم است.


مایکل رابین: چطور به این مبحث علاقمند شدی؟ در هر صورت، همانطور که پیش از این هم اشاره کردم، این موضوع – به خاطر وجود آدم هایی که برای دهه ها تلاش کرده اند تا هر کسی را که به جنبش حقوق مدنی تعلق خاطر داشته عضو حزب کمونیست معرفی کنند – موضوعی حساس به حساب می آید.


رابین کِلی: دقیقاً. این داستان به دهه 1930 بر می گردد؛ یعنی پیش از آنکه جنبش حقوق مدنی آمریکا – به آن صورتی که امروز آن را می شناسیم – وجود داشته باشد. [اما] این موضوع در اواسط دهه 1980، وقتی پایان نامه دکترایم را می نوشتم و همزمان نیز به شدت در جنبش های اجتماعی دیگری در منطقه لُس آنجلس فعال بودم، توجهم را جلب کرد. می خواستم بدانم حزب کمونیست [آمریکا] چطور دست به سازماندهی آمریکایی های آفریقایی تبار زد – خاصه در منطقه هایی که سیاه پوست ها در اکثریت قرار داشتند. روند مطالعاتی ام در نخستین قدم مرا به آفریقای جنوبی کشاند. [در آن زمان] برنامه ام این بود تا مطالعه ای تطبیقی داشته باشم میان آفریقای جنوبی و غرب آفریقا. در سال 1986، به خاطر وضعیت اضطراری[2] در آفریقای جنوبی، توانستم وارد این کشور شوم. در همان دوران دومین منطقه سیاه پوست نشینِ جهان، یعنی آلاباما، را کشف کردم. آن موقع جنبشی پر سر و صدا را [در آلاباما] شناختم که آدم های کمی درباره اش قلم زده اند و اساساً دو داستان درباره آن جنبش وجود دارد. یکی خاطرات مردی به نامِ «حوصیا هادسون» است و دیگری کتابی است به نام «تمام خوفِ خدایان» درباره یک رعیتِ آفریقایی – آمریکایی. 


مایکل مارتین: بله این کتاب را به خاطر دارم؛ «تمامِ خوفِ خدایان: زندگیِ نِیت شاو».


رابین کِلی: دقیقاً. ولی نام واقعی اش «نِد کاب» بود و «نِیت شاو» نام مستعار وی به حساب می آمد. در هر صورت کتابی زیباست که [داستان] زندگی اش به همراه بخشی از [داستان] عضویتش در اتحادیه کمونیستیِ کشاورزهای مزد بگیر، که در مناطق سیاه پوست نشین آلاباما نزدیک به دوازده هزار عضو داشت، را روایت می کند.


مایکل مارتین:  و تمام اعضای این اتحادیه سیاه پوست بودند؟


رابین کِلی: در آلاباما نقطه ای وجود داشت که، جز یک نفر، تمامی آدم ها رعیت ها و کشاورزهای مزدبگیر آفریقایی تبار بودند. 


مایکل مارتین: حزب کمونیست فعالیتش را چطور در آلاباما آغاز کرد؟ 


رابین کِلی
رابین کِلی: در سال 1928، موضع انترناسیونالیستی کمونیست ها درباره آمریکایی هایِ آفریقایی تبار این بود که آنها حق خودمختاری دارند. به این معنا که آمریکایی های آفریقایی تبار محق اند تا در جنوب برای خودشان کشوری تأسیس کنند[3]. این موضعِ جهانی، که از مسکو سرچشمه می گرفت، به دیگر کمونیست های سیاه پوست جهان نیز رسید. بر پایه همین ایده نیز کمونیست ها دو تن از جمعیت سازهای حزب را به آلاباما فرستادند و آن دو نیز در شهر بیرمنگام ساکن شدند. [در واقع] آنها بیرمنگام را به این خاطر انتخاب کردند، که آن شهر تقریباً صنعتی ترین شهرِ جنوب به حساب می آمد. 


آن دو جمعیت سازِ حزب مرد بودند. یکی از آن دو کارگری بود اهل سیسیلِ ایتالیا به نام «جیمز جولیو» که به آلاباما مهاجرت کرده بود و نفر دوم «تام جانسون» نام داشت. آن دو همراه با یکدیگر به دنبال کارگرهای سفید  پوست و سیاه پوست می گشتند. [به خیال شان] با جذب شدن کارگرهای سفید پوست [به حزب]، کارگرهای سیاه پوست نیز از آنها تبعیت خواهند کرد. با این حال، هیچ یک از کارگرهای سفید پوست پیش قدم نشدند. [بر خلاف کارگرهایِ سفید پوست]، تعداد زیادی از کارگرهای سیاه پوست، به دلیل خاطره ای [موروثی] درباره به اتمام رسیدن جنگ داخلی آمریکا، پا پیش گذاشتند. مضمون آن خاطره جمعی این بود: آنها می گفتند یانکی ها روزی به جنوب بازخواهند گشت و نبرد [نا تمام] را به پایان خواهند رساند. بنابراین وقتی کارگرهای سیاه پوست این دو کمونیست سفید پوست را دیدند با خودشان اینطور گفتند:«آه! خیلی هم خوب؛ یانکی ها اینجا هستند – نمی توانیم برای پیوستن به آنها صبر کنیم».


مایکل مارتین: پیامِ حزب کمونیست در آن زمان چه بود و چرا این مردمِ سیاه پوست مجذوب آن پیام شدند؟


رابین کِلی: کمونیست ها بر روی سه چیز تمرکز داشتند. نخست، به خاطر «رکودِ بزرگ»، تمرکز اصلی را بر مسئله بیکاری قرار داده بودند و مطالبه آنها این بود: «یا کار می خواهیم، یا حمایت های دولتی». دومین موضوع نیز، که به سال 1931 بر می گردد، به پرونده اسکاتسبِرو مربوط می شد؛ یعنی جایی که نُه مرد سیاه پوست جوان را به غلط، و به اتهامِ تجاوز به دو زن سفید پوست، دستگیر کردند و در نهایت به زندان فرستادند. به هر حال، همواره این پرونده ها رخ می داد (می دهد) و مردهای سیاه پوست – به اشتباه – متهم می شدند. با این وجود تفاوت پرونده اسکاتسبِرو این بود که حزب کمونیست آن را به عنوان صورت مسئله ای انترناسیونالیستی طرح کرد. آنها مسئله را در سرتاسر جهان، و به زبان های مختلف، طرح کردند. به همین خاطر نیز [مسئله] این شخصیت های گمنام به [مسئله ای] غامض بدل شد. 


سومین موضوعِ [مد نظرِ کمونیست ها اما] به حقوق بنیادین مدنی مربوط می شد: حق رأی، حق حضور در جلسه های هیئت منصفه و همچنین عدم تفکیک نژادی. به طور قطع همین موضوع ها کارگرهای سیاه پوست را به همکاری با کمونیست ها وا داشت.


مایکل مارتین: همانطور که می دانید، در آن زمان سازمان هایی فعال در حوزه حقوق مدنی وجود داشتند و سر فصل هایی مشابه را پی می گرفتند. به عنوان مثال سازمانِ «ان.ای.ای.سی.پی[4]» که در سال 1909 بنیان گذاشته شد. آیا میان گروه های سنتی مدافع حقوق مدنی، همان هایی که امروز نیز می شناسیم شان، و حزب کمونیست همگرایی وجود داشت یا اینکه [فعالیت] آنها به کلی جدای از یکدیگر بود؟


رابین کِلی: در ابتدا، یعنی وقتی حزب کمونیست رسیده بود و دست به کار سازماندهی کارگرهای سیاه پوست شد، «ان.ای.ای.سی.پی» در بیرمنگام و تمامی منطقه جفرسون توان و بنیه ای نداشت. در آن زمان فقط شش نفر به این سازمان حق عضویت می پرداختند، در صورتی که این رقم برای حزب کمونیست چیزی نزدیک به پانصد نفر بود. چرا این اتفاق رخ داده بود؟ چون در آن زمان «ان.ای.ای.سی.پی»، دستِ کم در سطح محلی، به حمایت از کسب و کارهای سیاه پوست ها، نخبه ها و طبقه متوسطِ سیاه پوست علاقه نشان می داد. آنها واقعاً برنامه ای برای حقوق مدنی نداشتند. از سوی دیگر، وقتی پرونده اسکاتسبِرو باز شد نگرانیِ «والتر وایت» - رهبر «ان.ای.ای.سی.پی» - این بود که آیا این پسرها واقعاً متجاوز هستند یا خیر. در عوض کمونیست ها اینطور می گفتند:« ببین، ما می دانیم که آنها زندانیِ نبرد طبقاتی هستند. ما می دانیم این جوان ها قربانی اند و آنها پرونده ای کت و کُلفت برای شان ساخته اند». 


به همین خاطر «ان.ای.ای.سی.پی» و حزب کمونیست خیلی زود، بر سر به دست آوردن فکر و احساس والدین این جوان ها، رقابت را با یکدیگر آغاز کردند. «ان.ای.ای.سی.پی» در سطح ملی چنین می گفت:«هر کاری که می کنید اجازه [تحقق پیدا کردنِ] این پیروزیِ کمونیستی را ندهید». 


مایکل مارتین: حزب کمونیست به طور مشخص چند نفر عضو در میان آمریکایی های آفریقایی تبارِ آلاباما داشت؟


رابین کِلی: خُب، برای پاسخ به این سئوال دو راه وجود دارد. نخست اینکه بر مبنای تعداد افرادی که به حزب کمونیست حق عضویت پرداخت می کردند پاسخ بدهیم، که این تعداد هرگز از ششصد یا هفتصد نفر تجاوز نکرد. اما داستان با در نظر گرفتن سازمان های فرعیِ حزب تغییر می کند. «سازمان بین المللی حمایت از کار»، که به طور مشخص بر روی مسئله های مربوط به حقوق مدنی تمرکز کرده بود، دو هزار عضو داشت. دوازده هزار نفر عضو «اتحادیه کشاورزهای مزدبگیر» بودند. در عین حال شما «گروه کارگرهای انترناسیونال»، «اتحادیه جوان های جنوبی» و «کنگره جوان های سیاه پوست جنوب» را هم دارید. پس اگر اعضای تمام این سازمان ها را با یکدیگر جمع بزنید به راحتی می توان به عددی بیست هزار نفری رسید. 


مایکل مارتین: مسائل زیادی در این بازه زمانی وجود دارد که در حال حاضر چندان صحبتی از آنها به میان نمی آید. به عنوان مثال، راه و روش به دار کشیده شدن سیاه پوست ها. می دانید که منظورم چیست؟ در واقع دارم به دار زدن سیاه پوست ها در ملا عام یا مسائلی از این قبیل اشاره می کنم. در واقع منظورم این است که بسیاری از مردم دل شان می خواهد خیال کنند این دست رویدادها در خفا رخ می داده اند، در صورتی که اینطور نبود. پس یکی از چیزهایی که به گمانم مردم آن را فهمیده باشند سیاست خشنِ ریش سفیدهای سفید پوست علیه سازمان هایی است که به منظور بسیج کردن سیاه پوست ها تلاش می کردند.


رابین کِلی: خب، [برای پاسخ دادن به این سئوال] می بایست تاریخِ حزب را به دو دوره تقسیم کنیم. از سالِ 1930 تا 1935 کمونیست ها واقعاً به صورت زیرزمینی فعالیت می کردند. بعد از سال 1935 نیز فعالیت شان تا حدودی علنی شد و تلاش کردند تا بتوانند فعالیت قانونی داشته باشند که خودِ همین ماجرا نیز داستان دیگری دارد. ولی اجازه بدهید درباره دوران فعالیت زیرزمینی صحبت کنیم. کمونیست ها از یک سو تظاهرات های عمومی را داشتند و رو در رویی با پلیس. بسیاری از مردم – و از جمله فعال های سفید پوستِ کمونیست –  در جریان این تظاهرات ها کتک خوردند.


اما سیاه پوست ها چطور مانور می دادند؟ آنچه می بایست انجام می شد استفاده بهینه از نادیده گرفته شدن شان به عنوان سیاه پوست بود. اجازه بدهید یک مثال بزنم: گاهی که می بایست جزوه ها [یا بروشورها] را توزیع می کردند، یک زن سیاه پوست، که کمونیست ها وی را به جای رختشورشان جا می زدند، [سبد لباس های چرکی] که ظاهراً از خانه یک رفیقِ سفید پوست آورده بود را حمل می کرد، ولی در داخل آن سبدها جزوه ها، اعلامیه ها و یا دستگاه کپی مخفی شده بود. 


خُب، [پس از این اتفاق] آنها می توانستند چاپ کنند. می توانستند جزوه ها [و اعلامیه ها] را بیرون بکشند و به کارگرهای سیاه پوستی برسانند که در حال رفتن به سرکارشان بودند. یا زمانی که کسی آنها را نمی پایید کاغذها را روی زمین بریزند، تا وزش باد آنها را به این سو و آن سو ببرد و وانمود کنند که درباره آن کاغذها چیزی نمی دانند. کمونیست ها [حتی] گاهی مواقع در مناطق روستایی پوسترهای کوچک را در طی شب – یعنی وقتی کسی آنها را نمی دید – از درخت ها آویزان می کردند. می دانید آلاباما با جایی مثل نیویورک فرق داشت. کمونیست ها در نیویورک – یعنی جایی که خانواده های بسیاری در آن زمان  به خاطر عدم توانایی در پرداخت اجاره بها از آپارتمان شان بیرون انداخته می شدند – با پلیس مقابله می کردند. آنها اثاث منزل را به عقب خانه می بردند و بعد خودشان [در جلوی درب] در مقابل پلیس قد علم می کردند. 


ولی کمونیست هایِ آلاباما [در موقعیت های مشابه] دست به کارهایی مخفیانه می زدند. به عنوان مثال وقتی آب خانه ای را قطع کرده بودند، کمونیست ها راه هایی پیدا می کردند تا آب را به خانه برگردانند. یا اگر جریان برق را قطع می کردند، آنها با برق دزدی برقِ خانه را دوباره وصل می کردند. یا اگر مستأجری را از خانه اش بیرون انداخته بودند، گروهی از کمونیست ها سراغ صاحبخانه می رفتند و به او اینطور می گفتند:«ببین! تو یک انتخاب بیشتر نداری! یا می بایست بگذاری آن مرد – یا آن خانواده – به خانه شان برگردند، یا اینکه فردا خانه ات در آتش خواهد سوخت». 


ولی داستان مورد علاقه من چیز دیگری است. همانطور که می دانی، از جمله مسئله های مهمِ افراد بیکار [در آن دوره] مسئله کمک گرفتن از مددکارهای اجتماعی بود. برخی مواقع گرفتن آرد و گوشتِ خوک و باقی اقلام اولیه زندگی از این مددکارها کاری ناممکن محسوب می شد. بنابراین هروقت که کارگری با یکی از این مددکارها به مشکل بر می خورد، حزب کمونیست چندتایی کارت پستال ارزان قیمت می گرفت، و به صورت ناشناس، روی آنها چنین می نوشت:«کارگرها حواس شان به شما هست». و بعد آن کارت پستال هایِ دو پولی را برای مددکارِ طرف دعوا می فرستادند. [در حقیقت] مددکارها را تهدید می کردند تا نیازهای اولیه مردم را به آنها برسانند. تمام این راه ها، روش هایی بود تا کمونیست ها بتوانند حضور نامحسوس شان را حفظ کنند، در عین حال که – به عنوان نماینده منافع طبقه کارگر – حضورشان حی و حاضر نیز باشد. 


مایکل مارتین: به نظر شما حزب کمونیست تا چه اندازه در تغییر دادنِ ایالت آلاباما موفق بود؟ جایی که به نظر می رسد شما فکر می کنید [حضورِ] حزب کمونیست گسترده و تأثیرگذار بود، یا دستِ کم، در آن زمان بیشترین حضور را داشت. خُب فکر می کنید حزب کمونیست تا چه اندازه در آلاباما تأثیرگذار بود؟ 


رابین کِلی: به گمانم [فعالیت های آنها] در برخی منطقه ها بسیار تأثیرگذار بود. نخست، نقش آنها در [امر] آموزش و سازماندهی. برخی از مهمترین جمعیت سازهایِ حزب در [صنعت] فولاد و آهن کمونیست بودند. کسانی که بعد از 1935، جمعیت سازهایی را، که فعالیت شان واقعاً زندگی کارگرها در دهه های 1950 و 1960 را تغییر داد، آموزش دادند و سازماندهی کردند.  مورد بعدی به آدم هایی مربوط می شود که در حزب کمونیست آموزش دیدند و بعدها بدل شدند به فعال های [جنبش] حقوق مدنی. کسانی مثل «ازبوری هاوارد»، که فردی بود رادیکال و بعدها نقش بسزایی در جنبش حقوق مدنی در آلاباما ایفا کرد. یا خودِ «رُزا پارکز». [واقعیت این است که] برخی از نخستین فعالیت های سیاسی وی در راستای پرونده اسکاتسبِرو بود. [درست است که او] هرگز به عضویت حزب در نیامد، ولی، به عنوان یک زن جوان، خودش و همسرش در برخی از جلسه های حزب حضور داشتند. 


مورد دیگر – که شاید چندان مهم به نظر نرسد – به مسئله دستمزدها در برخی منطقه هایِ روستایی مربوط می شود. تصور کنید، شمایِ نوعی برای 30 سنت در روز در مزارع پنبه کار می کنید و بعد از آن می جنگید و می جنگید و می جنگید تا بتوانید دستمزدتان را به 50 سنت و بلکه به یک دلار در روز برسانید. چنین [مبارزه ای] پنج سال به درازا کشید و خون های بسیاری در این راه ریخته شد، ولی نتیجه به دست آمده در نهایت بالا رفتن دستمزدها بود. پس شاید اینها پیروزی هایی بزرگ نباشند، ولی من به شخصه یک چیز را می دانم: شالوده جنبش حقوق مدنی، نه به طور کامل ولی در بسیاری موارد، توسط حزب کمونیست ریخته شد.

مایکل مارتین: چرا بر این باورید که [این بخشِ تاریخ] به خوبی شناخته نشده است؟ منظورم این است که اینها نام ها و وقایعی نیستند که شمایِ نوعی بتوانید در روزشمارهای [رسمی] بیابیدشان. 


تصویری از نُه متهمِ «پرونده اسکاتسبِرو»
رابین کِلی: آنها [در روزشمارهای رسمی] نیستند. بخشی از این می بایست به خاطر جنگ سرد رخ داده باشد. و همچنین به خاطر این واقعیت که ما [آمریکایی ها] کمونیست ها را مردمانی به شدت خوفناک می دانیم. مهمتر از هر چیز این است که شمایِ نوعی [به عنوان یک آمریکایی] کمونیست ها را آدم هایی در نظر می آورید که بیرون از فرهنگ و تاریخ آمریکا ایستاده اند. در صورتی که دعویِ من و آدم هایی شبیه من، که در حوزه ای مشابه قلم زده ایم، این بوده است: [فعالیت کمونیست ها] بسیار بومی و خانگی است. منظورم این است که حزب کمونیست در آلاباما، جلسه هایش را همراه با نمازگزاران برگزار کردند. آنها مسیحی بودند. به رستگاری و دفاع مسلحانه از خویش اعتقاد داشتند. معتقد بودند اگر اوضاع بیش از اندازه وخیم شود، [ارتشِ] روسیه خواهد آمد و آنها را رها خواهد کرد. چنین چیزی برای آدم های [تحت ستمی که] در آن دوره زندگی می کردند احساسی فوق العاده به همراه می آورد. 


مایکل مارتین: چه اتفاقی برای حزب کمونیست در آلاباما افتاد. من در این رابطه بی اطلاعم، ولی آیا آنها هنوز در آن منطقه حضور دارند؟ آیا کسی از کمونیست ها هنوز در آلاباما و اطراف آن هست؟


رابین کِلی: آنها هنوز در آن منطقه ها حاضرند، ولی نه به آن صورتی که پیش تر حضور داشتند. [می پرسید] چه اتفاقی برای آنها افتاد؟ [به طور مشخص] دو اتفاق. حزب بعد از 1935 تصمیم گرفت تا فعالیت علنی را آغاز کند و با لیبرال ها و کسانی که کمونیست نبودند ولی با آلمان نازی و ایتالیا و آن داستان ها مخالفت داشتند، یک اتحاد شکل بدهد. خُب [در چنین شرایطی] آنچه رخ می دهد این است: شما می توانید با لیبرال های نیویورک اتحاد داشته باشید، ولی نمی توانید همان کار را در آلاباما انجام بدهید، چون لیبرال های سفید پوست جنوب به اندازه ای که تعریف شان را می کنند دوست داشتنی نیستند. بنابراین آنچه کمونیست ها [در آن زمان] انجام دادند دست کشیدن از ستیزه جویی بود. آنها به منظور اتحاد با آدم هایی که دل شان نمی خواست متحد کمونیست ها باشند، پایگاه صنعتی شان و بسیاری چیزهای دیگر را تسلیم کردند. پس از آن نیز کمونیست ها بی علاقه شدند – بسیاری از اعضای فعالِ حزب، جنوب را به مقصد [ایالت های] شمال ترک کردند.  


[از سوی دیگر] شخص «بول کانِر»، که در دهه های 1940 و 1950 مردی فعال بود، یکی دیگر از مسئله ها به حساب می آمد. از اواسط دهه 1940، کانر و نیروهای پلیس اش جنگی را علیه حزب کمونیست به راه انداختند. در آن زمان، سازمان اصلیِ حزب را «کنگره سیاه پوست هایِ جوانِ جنوب» خطاب می کردند. سازمانی که به طور کامل کمونیست نبود و از گروهی زن و مرد جوانِ سیاه پوست تشکیل شده بود. در هر صورت آخرین جلسه این سازمان در شهرِ بیرمنگام، در سال 1948 و در زیر سایه سنگین سرکوب و خشونتِ سنگین برگزار شد. این دست طلسم ها آنها را به پایان رساند. همچنین جنگ سرد و اقدام هایی مثل «اقدام اسمیت» - که کار آدم هایی را به زندگی مخفی و یا به زندان کشاند – کار حزب کمونیست را نیز در مقیاس ملی ساخت – چنین چیزی بخشی بود از یک فرایند ملی به منظور خاموشیِ تمامیت حزب کمونیست.


مایکل مارتین: [به عنوان آخرین سئوال] امیدوارید مردم از کار شما، یعنی این مستند سازی تاریخی، چه توشه ای بردارند؟ 



رابین کِلی: آنچه در وهله اول واقعاً بر روی آن تأکید می کنم این است که کمونیست ها مردمانی عادی بودند. غالب آنها خواندن و نوشتن نمی دانستند. با این حال آنها آمادگی شکل دادن به جنبشی قوی و پر بار را داشتند. جنبشی که تنها معضلات مربوط به سیاه پوست ها را نمی دید، بلکه مشکل «همه مردم» را مد نظر قرار می داد. آنها به مسئله بیکاری، [فقدان] حقوق مدنی، حق دفاع از خویش و همچنین حق آنکه مورد تجاوز قرار نگیرند و یا به دار کشیده نشوند را مد نظر داشتند – همه اینها نیز در ذیل یک نبرد بزرگ[تر] قرار می گرفت. از سوی دیگر آنها در پایه گذاری جنبشی، که بدنه اجتماعی اش متشکل از تمام نژادها بود، نقشی موفق ایفا کردند. حتی اگر در این جنبش سفید پوست ها در اقلیت قرار داشتند، ولی این موضوع نافی همرَهی آن گروه از سفید پوست ها با جنبش نبود. آن بصیرت، که تغییر را توسط مردمی عادی به بار آورد، میراثی بود که آنها برای ما به جا گذاشتند.


[1]  متن اصلی این گفتگو را می توانید از اینجا بخوانید و یا فایل صوتی آن را بشنوید.
[2]  در جولای 1985 به فرمان «بی دبلیو بوتا» - رئیس جمهور وقتِ رژیم آپارتاید که به «کروکدیل بزرگ» شهرت داشت – در 36 منطقه آفریقای جنوبی وضعیت اضطراری اعلام شد. بر پایه این فرمان تمام سازمان ها و همچنین گردهمایی ها ممنوع اعلام شد، هزاران نفر بازداشت شدند و پلیس نظارتی سفت و سخت بر مطبوعات این کشور اعمال کرد – م 
[3]  در اینجا منظور از «خودمختاری» به هیچ عنوان «استقلال» و یا «جدایی» نیست، بلکه خودمختاری، و تأسیس کشور، در چارچوب حکومت فدرال مد نظر قرار گرفته است – م
[4]  NAACP

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر